آنکه سنگم به سینه اش می زد

عاقبت رفت و بی خیالم شد 

رفته او تا دوباره تنهائی

همدمِ شامِ بی زوالم شد 


نیمه ی شب ، تا سحرگاهان 

مانده بودم به سجده ی عشقش

شاد بودم زِشادیِ آنکس 

که مرا بهترینِ عالم بود 


او که آمد ‌، حرام شد بر من 

گریه و غصه ها و خونِ جگر 

کاش می بود ، چونکه بعد از او 

اشک و خونِ جگر حلالم شد 


فصلِ پاییز و آذر و یلدا 

هر سه رفتند و مانده ام تنها 

بعد از آن هم سکوت و سرما بود 

که درین بی کسی وبالم شد 


غصه ها هم یکی یکی آمد 

غنچه ی خنده بر لبم خشکید 

ساغرِ اشک و جام خون آلود 

هدیه ی یارِ بی مثالم شد 


آسمان می گریست در آن شب 

چون سپهر دلم بهاری شد 

ماهِ نو هم گرفت از آنکه 

طاقِ ابرویِ او هلالم شد 


بغض آمد ، دوباره تنهائی 

گریه آمد برایِ رسوائی 

از کجا آمد او ؟ چرا می رفت ؟

چه جوابی ؟ بر این سوالم شد ؟


                                  #سپهر 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سه ثانيه سکوت همه چیز رنگین کمان Jennifer وقت سفارت و ويزاي شينگن Katrina sonic hero adventure{سونیک قهرمان ماجراجو} recordprinting.parsablog.com دوربین مداربسته