مسیر اشتباه 


دانه را دیدیم و پا در دامگاه انداختیم 
پای خود را در مسیری اشتباه انداختیم

گرم و پر احساس بودیم و شبیه کودکی 
عقل را در بزمِ سودایِ نگاه انداختیم 

فکر میکردیم صبح آمد ولی نه ،،اینچنین
صبحِ خود را زیرِ تیغِ شامگاه انداختیم 

،نه، نگفتیم و به ،آری، آتشی افروختیم
شعله را در خرمنِ انبار کاه انداختیم 

گفتنِ ، آری ، در اینجا سودِ بی پایان نداد
بر سرِ خود با دو دستِ خود کلاه انداختیم

دیده را بستیم و راه وچاه را نشناختیم
با دو چشمِ بسته خود را قعرِ چاه انداختیم 

این سیه مستی زِ ما بود و گناه خویش را 
گردنِ انگورهای بی گناه انداختیم 

آن زمان بازنده ی شطرنج خود بودیم که
شاه را زیرِ سُمِ اسب سیاه انداختیم 

ماتِ آنروزیم و بهرِ دادنِ تاوانِ آن 
طالعِ خود را به چاهِ اشک و آه انداختیم

طاقتِ مهتاب دیدن در سپهرِ ما نبود 
از سیاهی ها حجابی رویِ ماه انداختیم

                                #سپهر 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگی برای تری دی مکس شعرهای مازندرانی (تبری) میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا گیت های کنترل تردد مدرن وب نوشته های محسن نیک نژاد پیوند پاک اخبار وردپرس مرتضی پاشایی و مهرزاد امیرخانی پايگاه خبري تحليلي جريان 24